عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد

سخت است راه عشق ولی ساده می‌برد

 پای پیاده آمدم و شوق وصل تو

من را اگر چه از نفس افتاده، می‌برد

 دل‌های عاشقان جهان کربلای توست

نام تو را هر عاشق آزاده می‌برد

فریاد غربتت دل ما را تمام عمر

با کاروان نیزه از این جاده می‌برد

 این جاده دیده قافله ی اشک و آه را

بر روی نیزه ها سر خورشید و ماه را

 دیده‌ست در تلاطم طوفان بی‌کسی

یک کاروان بنفشه ی بی‌سرپناه را

 آن شب که ماند یاس سه‌ساله میان راه

یک لحظه برنداشته از او نگاه را

 در آخرین وداع غریبانه ی حرم

دیده عبور خواهری از قتلگاه را

 آن‌جا که داغ از جگرش بوسه‌ها ‌گرفت

گل‌زخم از نگاه ترش بوسه‌ها ‌گرفت

وقتی رسید او که سر از دست رفته بود

از زخم‌های شعله ورش بوسه‌ها ‌گرفت 

اما گذاشت بر دل او حسرتی، نسیم

از گیسوان همسفرش بوسه‌ها ‌گرفت

از راه دور دختر هجران کشیده‌ای

هر بار از لب پدرش بوسه‌ها ‌گرفت

 در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان

داغی نشانده بر دل آلاله‌ها، خزان

اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب

برگشته سوی کرب و بلا باز کاروان

 با کاروان غربت از این جاده آمدیم

ما را رسانده قافله ی تو به آسمان

 حالا رسیده‌ایم و سحرگاه جمعه است

«عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»