یخ بست دنیا در دلم ، "یخ بستن"ی آنی
"یخ بستن"ی آن طور که تنها تو می دانی

چیزی شبیه بهت تو از حال و روز ما
وقتی که داری روز.. نه شب نامه می خوانی

آری، شب آن بیرون،قیامت کرده ..حق داری
ما را نبخشی ّ و برامان دل بسوزانی

وقتی تو را دیدم تنم لرزید.. خندیدی..
-درچشم هایت اشک ها در لاله گردانی

بغضم گرفت از حرف هایی که نمی گفتی
خشکم زد از پرسه در آن چشمان بارانی

..فرمانروای درد، روی تخت درمانگاه..
..گم کردن خورشید در خواب زمستانی

ما خواب بودیم و تو پرچم را نخواباندی
ما خواب ماندیم و تو این جا رو به ویرانی..

با خنده هایی تلخ ، مثل شیمیایی، تلخ
با سرفه هایی مثل شب تا صبح طولانی..

.. رد می شود شب با صدای ضبط ماشین ها
 .. با خس خس سینه دعای عهد می خوانی..

اما زمان یخ بسته در ما.. در زمان .. در شهر..
یخ بسته حتی در همین مصراع پایانی...

((محمد جواد شاهمرادی))

 

در کانال حدیث وصل عضو شوید : @hadisevasl