۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۱۳ ب.ظ حدیث وصل
بخوان به نام خدا آِیه آیه باران را

بخوان به نام خدا آِیه آیه باران را

بخوان به نام خدا آیه آیه باران را
و بشکن این تب خوابی که کشته انسان را
بخوان به نام پریشان گیسوان حسین
بدم درون زمینی که مرده طوفان را
بلال کرده دلم را اذان چشمانت
همان تلاطم موجی که برده سلمان را
بیا به هرم همان داغ سینه های کبود
ببار بر دل من التهاب ایمان را
بهار ملتهبم هرم نام زیبایت
شکست توی غزل هیبت زمستان را

((سارا رمضانی))

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
حدیث وصل
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۰۶ ب.ظ حدیث وصل
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم

خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم

در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم

نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم

رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست

می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست

ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم

چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم

چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم

تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

ادامه مطلب...
۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۳ ب.ظ حدیث وصل
ذکر مصیبت حضرت زهرا-روضه تحیر

ذکر مصیبت حضرت زهرا-روضه تحیر

زینبین و حسین پشت حسن

بین بابای خویش و مادرشان

ای فدای تحیر آن‌ها...

چه می‌آید ای خدا سرشان

 

حسنش بغض کرده یک گوشه

زینب اما دوان دوان آمد

پسر دیگرش به سر می‌زد

ناله‌هایی ز آسمان آمد

 

مادر خوب ما... چهل نامرد

و مغیره همان حوالی بود

من بمیرم که حیدر کرار

وای بر من که در چه حالی بود

ادامه مطلب...
۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ حدیث وصل
چه کودکانه خودم را به شاعری زده ام

چه کودکانه خودم را به شاعری زده ام

چه کودکانه خودم را به شاعری زده ام

که بی ترانه خودم را به شاعری زده ام

اتاق و پنجره و سقف از تو می گویند

شبیه خانه خودم را به شاعری زده ام

پر از خیال تو ام باید از تو بنویسم

به این بهانه خودم را به شاعری زده ام

برای اینکه تو تنها پناه من باشی

کبوترانه خودم را به شاعری زده ام

کبوترانه نشستم به پای چشمانت

که پر بگیرم از ایوان طلای چشمانت

دلم میان شلوغی شهر گم شده است

مرا امان بده در لابه لای چشمانت

ادامه مطلب...
۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل