۲۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید

هادی جانفداجایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

بانو سلام کاش زمان با همین سلام
در آستانه در ساعت بایستد

و گردش نگاه تو در بین زائران
روی من – این فتاده به لکنت – بایستد

تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد

بانو اجازه هست که بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟

در این حرم هزار هزار آیه ی عذاب
هم وزن با یک آیه ی  رحمت بایستد

باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما
زیر رواق‌های کرامت بایستد

شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد

آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد

تو خواهر امام غریبی و این غزل
با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد

من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد

این شعر مست تکیه زده بر ضریح تو
مستی که روی پاش به زحمت بایستد
((هادی جانفدا)) 

۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل

باز هم حرمله سر جوخه وهابی ها

احمد بابایی

خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست

سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست

سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست

هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست

گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست

روضه‌ی مشک رسیده‌‌ست به بی‌آبی‌ها

خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ها

باز هم حرمله… سرجوخه‌ی وهابی‌ها

کوچه پس‌کوچه‌ی آینده، به خون تر شده است

باز بوزینه‌ی کابوس، به منبر شده‌ است

ادامه مطلب...
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۰۰ ق.ظ حدیث وصل
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم (شعری از رقعه)

منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم (شعری از رقعه)

سید حمید رضا برقعیدوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم

کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن

به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید

درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده

دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم

شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد

صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم _

چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم

 درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم

چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را

زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...

فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها

حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم

شمال و درد "کوچک‌خان"، جنوب و زخم "دلواری"

به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم

سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد

منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم

پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"

گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان

که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم

صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان

تورا لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم

سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را

منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد

از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم

که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم.

((سید حمید رضا برقعی))

در کانال حدیث وصل عضو شوید : @hadisevasl

۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل

کالای خویش را که بدین حد گران دهد؟

حبیب الله چایچیانآن خالقی که بر تن بی روح جان دهد      

مهر تو رایگان به دل خاکیان دهد 

شخص کریم، جودِ بلاشرط می کند

آری خدا هر آنچه دهد رایگان دهد 

هر نعمتی که داد خدا، بی سوال داد      

وصل تو را که خواسته ام بی گمان دهد

از خلقت تو خواست خداوند لامکان 

ما را کنار رحمت عامش مکان دهد 

گر جان دهم به یک نگهت سود با من است     

کالای خویش را که بدین حد گران دهد؟ 

بی امتحان مرا به غلامی قبول کن 

رسوا شوم اگر دل من امتحان دهد 

دارم امید لطف تو گیرد چو دست من       

دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد 

می خواست گر خدای که نبخشد گناه ما

ما را چرا امام چنین مهربان دهد؟ 

آن پرچمی که بر سر بام حریم توست     

راه بهشت را به محبان نشان دهد 

قلب"حسان" به یاد تو از غصه فارغ است 

در انتظار این که به پای تو جان دهد 

روز جزا که در صف قرآن و عترتیم            

ما را امام ثامن ضامن امان دهد

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل

تقصیر توست این همه جنجال می شود

محمد سهرابیوقتی که قال در حرمت حال می شود

دست دعا به شانه ی من بال می شود

در این همه مریض یکی را شفا مده

تقصیر توست این همه جنجال می شود

بر راه زائران تو کردیم گریه ها

این آبروی ماست که پامال می شود

از توبه در حریم تو ما هم ملک شدیم

آدم در این محیط سبک بال می شود

این نامه نیست بر پر و بال کبوتران

خون دل است سوی تو ارسال می شود

آباد شد کسی که ز گریه خراب شد

خوشحال آنکه پیش تو بد حال می شود

هر کس نمی رسد به در آفتاب او

معنی اگر چه نیز بود کال می شود

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۲۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۰۶ ب.ظ حدیث وصل
ای وای اگر امام رضایی نداشتم

ای وای اگر امام رضایی نداشتم

مهدی میریبالم شکسته بود و هوایی نداشتم
از دست روزگار رهایی نداشتم
 
بیهوده نیست عاشق گنبد طلا شدم 

مشهد اگر نبود که جایی نداشتم
 
دردم زیاد بود و طبیبی مرا ندید 

دردم زیاد بود و دوایی نداشتم
 
گفتم مگر امام رضا چاره‌ای کند 

ای وای اگر امام رضایی نداشتم
 
گفتند در حرم همه را راه می‌دهند 

اصلا بنای بی‌سروپایی نداشتم
 
میل تو بر دل آمد و میل گناه رفت 

ورنه من از گناه ابایی نداشتم
 
چندین شب است گریه شده کار من ولی 

باز هم برات کرب‌وبلایی نداشتم

((مهدی میری))

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۰۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل

امشب صفای دیگری دارد شبستان

سیده تکتم حسینیتصویر مهتاب و شب و آیینه‌بندان...
امشب صفای دیگری دارد شبستان

گلدسته‌ها و آسمان سورمه‌ای رنگ
نقش و نگار کاشی و گلهای ایوان

شهر از هیاهوها پر اما با حضورت
آرامش باغ ارم دارد خیابان

جایی به غیر از خانه امن شما نیست
چتر امانی، بر سر ما بی‌پناهان

در ساحل آرامشت پهلو گرفتند ...
دل‌های طوفان‌دیده جمعی پریشان

گنبد ... کبوتر .. اشتیاق روشن ابـــر...
حس زیارتنامه خواندن زیر باران

قلبم هوایی می‌شود، پَر می‌کشد باز
با شوق معصومانه‌ای سمت خراسان

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل

یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

رضا عابدین زادههرچند حال و روز زمین و زمان بد است
یک قطعه از بهشت در اغوش مشهد است

حتی فرشته‌ای که به پابوس آمده
اینجا میان رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثلِ “محمد” است

حتی اگر به اخر خط هم رسیده‌ای
اینجا برای عشق شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می‌شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا “دلی” شکست ب اینجا بیاورید
اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۳۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل

هرگز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است

سید حسن رستگارباید غبار صحن تو را توتیا کنند
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»

هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند

بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند

«هر گز نمیرد آنکه دلش» جَلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند

هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند

دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاهِ گوشه چشمت دوا کنند

از آن حریم قدسی‌ات آقای مهربان!
«آیا شود که گوشهٔ چشمی به ما کنند»

((سید حسن رستگار))

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل

احساس خواهد کرد کوه نور می بیند

احساس خواهد کرد کوه نور می بیند

وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند

احساس انسانی که روی تکه ی چوبی

در عمق تاریکی دریا ، نور می بیند

جای قدمهای بهشتی تو را عاشق

در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند

زائر همان آنی که مشهد می رسد ، خود را

با بچه آهوی شما محشور می بیند

هر کس که می آید میان صحن های تو

شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند

با اشک می آید ولی دلخوش به روزی که

بالای بالینش تو را در گور می بیند

شاعر نگاهش سمت گنبد میرود اما

جای کبوتر دسته های حور می بیند

در بیت هشتم صحن کهنه – پنجره فولاد

انگار می گویند : مردی کور می بیند ...

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل