چشمان تو راهی است سوی آسمان  باز
دستت گره ها کرده از کار جهان باز

بر دوستدارت در نخواهی بست وقتی
بوده دراین خانه رو به دشمنان باز

حق داشتی از من نگاهت را بگیری
آغوش وا کردی برایم مهربان باز

ای وای از آن روزی که جانت را گرفتند
ای وای ازآن روزی که شد در ناگهان باز

دیدی میان  کوچه حیدر دست بسته است
پهلوی در دیدی که مادر هست جانباز

سخت است از این بیشتر روضه بخوانم
بگذار باشد آخر این داستان باز

((حسین عباسپور))