کیست امشب در دل طوفانی او جا کند

قطره های تاولش را راهی دریا کند

گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود

صفحه آئینه را فردای محشر وا کند

مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است

کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند

تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش

می تواند دیده یعقوب را بینا کند

او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود

چشمهای بسته بابای خودرا وا کند

گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد

آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند

خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود

یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند

گشته بود اما هنوز آئینه بود

صفحه آئینه را فردای محشر وا کند

مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است

کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند

تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش

می تواند دیده یعقوب را بینا کند