چه کودکانه خودم را به شاعری زده ام

که بی ترانه خودم را به شاعری زده ام

اتاق و پنجره و سقف از تو می گویند

شبیه خانه خودم را به شاعری زده ام

پر از خیال تو ام باید از تو بنویسم

به این بهانه خودم را به شاعری زده ام

برای اینکه تو تنها پناه من باشی

کبوترانه خودم را به شاعری زده ام

کبوترانه نشستم به پای چشمانت

که پر بگیرم از ایوان طلای چشمانت

دلم میان شلوغی شهر گم شده است

مرا امان بده در لابه لای چشمانت