۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است
آن را که به جز قُربِ خدا هیچ ندارد
هنگام ِ بلا، غیر ِ دعا هیچ ندارد
از لُکنَتَم ایراد نگیرید . . . بلالَم
دل مایه یِ قُرب است صدا هیچ ندارد
باید به مقامات نظر داشت ، نه اسباب
موسی همه کاره ست ، عصا هیچ ندارد
پروانه پرش سوخت و من یاد گرفتم
عاشق شدنم غیر بلا هیچ ندارد
از جانبِ گیسوی نگار است که خوشبوست
از ناحیه یِ خویش ، صبا هیچ ندارد
اموالِ کریمان همه اش مالِ فقیر است
اصلاً چه کسی گفته گدا هیچ ندارد؟!
((علی اکبر لطیفیان))
۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۲۴
۰
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۴ ب.ظ
حدیث وصل
سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم زکم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان زگران جانی خویشم
بشکستهتر ازخویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند امین، بسته دنیا نیم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم
در کانال حدیث وصل عضو شوید : @hadisevasl
۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۴۴
۰
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ
حدیث وصل
شرمندهام که همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه به این سو نداشتم
اقرار میکنم که من – این های و هوی گنگ-
ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم
جسمی معطر از نفسی گاه داشتم
روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان همیشهام
حتی برای دیدن خود سو نداشتم
وایا به من که با همهی هم زبانیام
در خانواده نیز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتیست دلآزار، راستش
راهی به این زمانهی ناتو نداشتم
نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است
باور نمیکنید که کندو نداشتم؟!
۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۲۲
۱
۰
حدیث وصل
يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۸ ب.ظ
حدیث وصل
به یادت داغ بر دل می نشانم
ز دیده خون به دامن می فشانم
چو نی، گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چراغ روشن من
زداغ دل بسوزد دامن من
ز بس در دل، گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل ، پیراهن من
همه شب خواب بینم ، خواب دیدار
دلی دارم ، دلی بی تاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تاب دوری و نه تاب دیدار
۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۴۸
۰
۰
حدیث وصل
يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۱۵ ب.ظ
حدیث وصل
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۵
۱
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۶ ب.ظ
حدیث وصل
ازسینه ی اجاق تب نان نمی رود
هرچندفقرآمده ایمان نمی رود
تصویرمرد عابراین ازدحام ها
ازصفحه ی خیال خیابان نمی رود
رازیست بین چشم تو وآسمان که باز
ازپنجره تبسم باران نمی رود
تا پای عشق وانشوددردلت بدان!
سرمای ناگزیرزمستان نمی رود
پرواز،رویشی که پرازالتهاب هاست
ازذهن خاک خورده ی انسان نمی رود
((سارا رمضانی))
۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۶
۲
۰
حدیث وصل