۲۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۳ ب.ظ
حدیث وصل
ابرِ مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم، کوتاه آمد؛ گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت هم زد گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری، قصه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد
۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۳
۰
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ
حدیث وصل
قبله تا طاق دو ابروى تو را کم دارد
چون نمازی ست که انگار خدا کم دارد
همه ی خلق سر سفره تو مهمانند
کرم سفره تو باز گدا کم دارد
سر ما را به دو تا کیسه زر گرم نکن
سائل خانه ات این بار دعا کم دارد
گریه کن هاى تو را قلب مصفا دادند
هر کجا گریه ی تو نیست صفا کم دارد
کاروانى پى ات افتاد و پى اش افتادم
دیدم انگار سگ قافله را کم دارد
من پى تربت بین الحرمینم، بفرست
چون مریضى که مریض است و دوا کم دارد
تا رسیدن به کمالات بلا باید دید
هر کسى که نرسیده ست بلا کم دارد
بین حج کرببلا رفتى و یعنى حج هم
نیست مقبول اگر کرببلا کم دارد
خانه ما دو سه ماه است حسینیه شده
این وسط عکس تو را خانه ما کم دارد
۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۶:۰۴
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۶ ب.ظ
حدیث وصل
می فروشی در لباس پارسا برگشته است
آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است
پینه های دست و پا سر زد به پیشانی، عجب!
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است
داد از این طرز مسلمانی که هر کس در نظر
قبله را می جوید اما از خدا برگشته است
خیمه ی خورشید را "دین دارها" آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است
ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا
کاروانی را که روی نیزه ها برگشته است
چند بار آخر به استقبال یک تن می روند
سر جدا، بازو جدا، پیکر جدا برگشته است
جاءَ نورُ اشبه الناس بِخَیر الاولیاء
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است
۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۳۶
۰
۰
حدیث وصل