۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۶ ب.ظ
حدیث وصل
ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران
افشانده شرف ها به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده ...وآنگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصـل نمیـرندگی نسل نمیـران
خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ
هر گاه که آتش زده شد بیشه ی شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند خلایق
نظـم تـو پـراکنـده و اردوی تـو ویــران
وان روز که با بیرقی از یک تن بی سر
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۶
۰
۰
حدیث وصل
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ
حدیث وصل
آمدم ای شاه سلامت کنم
عرض ارادت به مقامت کنم
آنچه که دارم تو رساندی به من
هیچ ندارم که به نامت کنم
آمده ام تا که سلامت کنم
سلامت کنم..
حرمت باغ گل و نور نفست بوی بهار است
نگه ات قبله نمای رخ بی صورت یار است
چه کسی رو به تو آورد و نچید از تو نگاهی
دل ما زلف پریشان رخ تو آینه دار است
نفست جام بهار است و رخت سبزه ی نوروز
چقدر بخت پریشان که در این سبزه دچار است
موجی وامانده در خود جا مانده بیرون از دریا مانده
موجی سرگشته از خود برگشته تنهای تنها مانده
جانی بیتابم چشمی بیخوابم لبریز از رویای تو
موجی تنهایم روزی می آیم می افتم در پای تو
روزی می آیم ، روزی می آیم می افتم در پای تو
۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۶
۱
۰
حدیث وصل
عصای معجزه و رود نیل در دستم
تبر به دوشم و دست خلیل در دستم
شکوه شیوه ی داوود در گلوگاهم
زبور نور به صوت جلیل در دستم
من از مکاشفه برگشته ام ، نگاه کنید
هنوز مانده پر جبرئیل در دستم
دو بال سوخته آورده ام ، دو چشم شهید
دلیل های چنین بی بدیل در دستم
اشاره های شفا را کجا گره بزنم
ضریح گم شد و مانده دخیل در دستم
به یک مشاهده از مهد تا لحد رفتم
دف تولد و طبل رحیل در دستم
۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۰
۱
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ق.ظ
حدیث وصل
نه هر آشفته دلی بی سر و سامان علی است
هر که سلمان علی بود مسلمان علی است
خلق مسکین و یتیمند و اسیرند هنوز
چاره شان جرعه ای از سورۀ انسان علی است
اولین آیۀ قرآن علی فاطمه بود
پس کجا آیۀ پایانی قرآن علی است
صبح فردا که همه عالم و آدم جمعند
کفر و ایمان همه شرمندۀ میزان علی است
عرش و لوح و قلم و کرسی و ملک و ملکوت
همگی یک طرف و یک طرف ایمان علی است
راه را گم نکند خواهش مردم نکند
در شب حادثه دستی که به دامان علی است
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۰:۳۵
۰
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ق.ظ
حدیث وصل
امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
امشب که از نسیم حضوری لبالب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است
شامی که روشنایی روز است امشب است
امشب شب ملیکه دادار زینب است
این جلوه جلوههای شبی بیکرانه است
این جذبه جذبه حرمی بینشانه است
این سجده سجده بر قدمی جاودانه است
این شعله شعله نگهی عاشقانه است
از هر لبی که میشنوی این ترانه است
عالم محیط و نقطه پرگار زینب است
سری رسید و معنی امالکتاب شد
نوری دمید و قبله هر آفتاب شد
چشمی گشود و چشم شقایق بخواب شد
زیباترین دعای علی (ع) مستجاب شد
زهراست این که در دل گهواره قاب شد
امشب تمام گرمی بازار زینب است
۲۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۲
۱
۰
حدیث وصل
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ب.ظ
حدیث وصل
می ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا
ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا
آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا
با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا
تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت:
«المنته لله که در میکده شد وا...»
ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا
ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص)
معراج برای تو مهیاست، بفرما!
۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۵
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ
حدیث وصل
ای جذبه ی ذی الحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد
((باید که شب چشم تو را قدر بدانم))
روی تو و خورشید، نه، روشن تر از آنی
چشم من و آیینه، نه، حیران تر از آنم
در سایه ی قرآن نگاه تو نشستم
باران زد و برخاست غبار از دل و جانم
برخاست جهان با من برخاسته از شوق
تا حادثه ی نام تو آمد به زبانم
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۶
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۴ ب.ظ
حدیث وصل
در شب قدر دلم با غزلی همدم شد
بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد
چارده مرتبه قرآن که گرفتم بر سر
در حرم یک به یک ابیات غزل، محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجره ی رویایی
چشم من، محو ضریحی که نمی دیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۴
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ب.ظ
حدیث وصل
صبحت بخیر آقای من آقای دلتنگی
صبحت بخیر آقای من آقای تنهایی
من دور افتادم ازت اما تو نزدیکی
امروزمو با تو شروع کردم که اینجایی
گنــاه مـن به انتـظــار تــو نشستنــه
نشستــه عاشقــی گناهه عشق رفتنه
اگر که دلخوشی به من، گناه از تو نیست
اگــرکـه خیســه چشم تـو ، گنــاه از منه
اَللهم اَرنی الطلعه الرشیده
دیگــه جــونم به لـب رسیــــده
همه دنیا ازم بریده ، تو اما نــه
عهد میبندم دیگه اشکاتو در نیارم
ولــی سختـــه دووم بیـــارم
توی عشق تو کم میزارم تو اما نه
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۰
۰
۰
حدیث وصل
درد دلتنگی من را ماه می فهمد فقط
ناله های هر شبم را چاه می فهمد فقط
در درون سینه ام انباری از آه و غم است
حجم این اندوه را آگاه می فهمد فقط
در مسیر بادم و طوفان پریشان می کند
راز این آشفتگی را کاه می فهمد فقط
قصد رفتن می کند هر عابری از قلب من
رد شدن از زندگی را راه می فهمد فقط
مثل یک کشور که افتادست دست دشمنی
عمق این وابستگی را شاه می فهمد فقط
درد دلتنگی من در این غزل جاری شده
سر این ابیات را همراه می فهمد فقط
((سجاد صادقی))
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۰
۰
۰
حدیث وصل