۸ مطلب با کلمهی کلیدی «شعر اعتراض» ثبت شده است
پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۱۱ ب.ظ
حدیث وصل
بازار اگرچه پر شده از سم فروش ها
اما دلم خوش است به مریم فروش ها
شاد از خریدن غم عشقم ولی دریغ
غمگینم از تجارت ماتم فروش ها
لشکر کشیده ایم بدنبال حق ولی
پرچم سپرده ایم به پرچم فروش ها
یک عده گرم روضه ی خورشید کربلا
یک عده ذره بین پی شبنم فروش ها
پشت سر حسین و سر سفره ی یزید
چیزی شبیه ظاهر آدم فروش ها
هم داغدار زینب و هم روضه خوان شمر
این است کار و کاسبی دم فروش ها
۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۱
۱
۰
حدیث وصل
نقی!نامی که فخر آسمان است
تلفظ کردنش حظ دهان است
ز القاب امام هادی ماست
امامی که عزیز شیعیان است
امام قد بلند ماهرویی
که جد حضرت صاحب زمان است
نقی یعنی تو پاکی! پاک تر از...
همان آبی که در جنت روان است
نقی چون مظهر پاکی ست... نامش
برای قرن آلوده گران است
به نام مادرش سوگند... زهرا!
همان که صبح چشمش جاودان است
نخواهد از نفس افتاد این عشق
که از هادی به قلب عاشقان است
به کوری دو چشم آن حقیری
که از فرط حقارت بد دهان است
به هر دیوار این دنیا نوشتیم:
"نقی زیباترین نام جهان است"
((وحیده افضلی))
۱۷ مهر ۹۳ ، ۲۱:۰۰
۰
۰
حدیث وصل
به گوشم از خط چه خبر بی سیم چی
بگو رسیدیم به کجای معبر
عمار عمار صدامو داری یاسر یاسر منم برادر
بگو از خط چه خبر بیسیم چی
بگو رسیدیم به کجای معبر
عمار عمار صدام و داری یاسر یاسر منم برادر
صدا ضعیفه یکمی بلندتر
ما زیر آتیشیم شما کجایین
مگه نگفتید اگه ما نباشیم
مراقب کوچه خیابونااین
با لقمه های نون خالی ساختیم
تا شما هر لقمه ای برندارین
چشامون و دادیم تا چشماتون و
برای دنیا روی هم نذارید
ستاره های آسمون شدیم ما
تا کی می خواین که پشت ابرها باشین
از آسمون دلخوش شدین به این که
توی تراس آسمون خراشین
ستاره های آسمون شدیم ما
تا کی می خوای که پشت ابرها باشین
از آسمون دلخوش شدی به این که
توی تراس آسمون خراشین
دانلود آهنگ با صدای حامد زمانی
♫♫♫♫♫♫
۱۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۰۰
۰
۰
حدیث وصل
گفتم: دلم به سردی غم های عالم است
گفتی: بخند مسأله جدی تر از غم است
در احترام پیچ و خم کوچه های شهر
سرها برای هرچه به غیر از خدا خم است
ساقی! کجاست باده؟ که در دست عاشقان
نوشابه های بحث برانگیز زمزم است
گرمای عشق نیست، که این بوسه های داغ
تعبیر تازه از اثرات جهنم است
دارم نمی رسم به خودم - قصه را ببند-
وقتی کلاغ، پاک کن قتل آدم است!
معشوقه ها، شلوغ خیابان، هجوم گرگ
« باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۱
۱
۰
حدیث وصل
من آشنای غربت و رنجت نبودم و
تنها برای آمدنت هی گریستم
درکت نمیکنم غم دوری و هجر چیست
چون عمر طی نمودم و بی غصه زیستم
گفتم بیا که یاریتان میکنم ولی
“مردش نبوده ام سر حرفم بایستم”
صد بار آمدی و من اما نیامدم
من جز برای آمدنت ، وقفه چیستم ؟
برنامه های جمعه خود را که ریختم
شرمنده جایتان نشده بین لیستم
یک خواهش از شما که برای ظهورتان
در روز غیر جمعه بیا ، جمعه نیستم
((حمید رضا محسنات))
۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۲
۴
۰
حدیث وصل
خیس از مرور خاطره های بهار بود
ابری که روی صندلی چرخدار بود
ابری که این پیاده رو او را مچاله کرد
روزی پناه خستگی این دیار بود
آن روزها که پای به هر قله می گذاشت
آن روزها به گُرده ی طوفان سوار بود
حالا به چشم رهگذران یک غریبه است
حالا چنان کتیبه ی زیر غبار بود
بین شلوغی جلوی دکّه مکث کرد
دعوا سر محاکمه ی شهردار بود
آن سوی پشت گاری خود ژست می گرفت
مرد لبوفروش سیاستمدار بود
از جنگ و صلح نسخه که پیچید ادامه داد:
اصرار بر ادامه ی جنگ انتحار بود
این سو کسی که جزوه ی کنکور می خرید
در چشمهاش نفرت از او آشکار بود
می خواست که فرار کند از پیاده رو
می خواست و ... به صندلی خود دچار بود
دستی به چرخها زد و سمت غروب رفت
ابری فشرده درصدد انفجار بود
خاموش کرد صاعقه های گلوش را
بغضی که روی صندلی چرخدار بود
۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۴
۲
۰
حدیث وصل
لطف تو بی واسطه دریای جودت بی کران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
صورت و سیرت...نه اصلا عمرت از مضمون پر است
ماه گندمگون! غریب خانه! مولای جوان!
چاههای خشک با دست تو جوشان می شدند
ای نگاهت مثل چشمه! ای دلت آتشفشان!
روز حسرت هیچ کس حسرت نخواهد خورد تا
بخشش ابن الرضایی تو باشد در میان
داستان عمر تو کوتاه بود اما نبود
لحظه ای تاریخ نور از ردپایت بی نشان
یوسفی اما عزیز خانه ات هم نیستی
یا سلیمانی که شأنش را نمی فهمد زمان
دوستانت بی وفایی دشمنانت خون دل
آشنای طعنه ای از کودکی... از این و ان
نامتان را شیعیان گاهی به قصد... بگذریم
ما چنین گفتیم تا وا شد دهان دیگران
از قضا من هم جواد بن الرضایم گر چه باز
بین ما فرق است مولا از زمین تا آسمان
۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۱
۰
۰
حدیث وصل
ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضه ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
زیر بارانهای جاهل سقف تقوا نم کشید
سقفهای سخت، مانند مقوا نم کشید
با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگیها عیب شد؟
خانه ی دلهای ما را عشق خالی کرد و رفت
ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت
سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۴
۱
۰
حدیث وصل