چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۰۶ ب.ظ
حدیث وصل
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشتهای بر گردن ابیات من افکنده دوست
میبرد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست
ناگهان دیدم میان خانهی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ میزد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۶
۰
۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۳ ب.ظ
حدیث وصل
زینبین و حسین پشت حسن
بین بابای خویش و مادرشان
ای فدای تحیر آنها...
چه میآید ای خدا سرشان
حسنش بغض کرده یک گوشه
زینب اما دوان دوان آمد
پسر دیگرش به سر میزد
نالههایی ز آسمان آمد
مادر خوب ما... چهل نامرد
و مغیره همان حوالی بود
من بمیرم که حیدر کرار
وای بر من که در چه حالی بود
۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۳
۰
۰
حدیث وصل