۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر در وصف ائمه» ثبت شده است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است


مولای ما نمونهء دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

 

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است

۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۵:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل

وصف خدا برای شه لافتی کم است

امیدوارم قبول شود از حضرت امیر:

وصف خدا برای شه لافتی کم است

بحر نوشتن صفتش آبها کم است

جز فاطمه به همسری مرتضی کم است

آقا برای از تو سرودن هوا کم است

هر کس که از پیاله عشق تو مست شد

او از عدم درآمد و یکباره هست شد

راه سلوک دین همه عارفان تویی

ای بوتراب تو، پدر این جهان تویی

ایزد نشانیت و خدا را نشان تویی ( و او خوانده نشود)

قرآن همه تو است فراتر ز آن تویی

وقتی که آیه آیه قرآن برای توست 

خصمت یقین بدان، که خصم خدای توست

این نفخ صور نیست فقط نعره علیست

این روح کبریاست که در جسم آن ولیست

این بانگ لافتی ز خدا و هم از نبی است

جبریل هر چه شد ز غلامی این وصی است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته

بهتر بگویم او ز تو بهتر نداشته

وقتی که شهر مات به این ذکر ناب شد

ناد علی تمام شد عالم خراب شد

باران شروع شد و زمین سیر از آب شد

از مهر رویتان همه عالم سراب شد

گر ذره را تبرک آن خاک پا کند

دیگر که ذره نیست یقین کارها کند

۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

سید حمیدرضا برقعی دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است

می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

ادامه مطلب...
۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد

بالاتر از این هاست لوایی که تو داری

خورشید دمیده ز عبایی که تو داری

از بنده نوازی و عطایی که تو داری

آقای جهان است گدایی که تو داری

 

ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی

محبوب شده از کرمت شغل گدایی

 

چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند

مهر تو به دلهای مصفا بنشیند

هرکس به دلش مهر تو آقا بنشیند

مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند

 

لطف خود زهراست که ما اهل یقینیم

آن روز دعا کرده که امروز چنینیم

 

تو آینه داری و کلام تو گهر بار

در وصف تو ماندند...چه گفتار و چه اشعار

حقا که زلالی و نجیبی و نسب دار

بر شیر ندارد اثری زوزه ی کفتار

 

در عالم از این نکته هزاران اثر افتاد

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد

ادامه مطلب...
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را

سید حمید رضا برقعینگاه کودکی ات دیده بود قافله را

تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات، می خواهم

دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم

خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟

چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،

ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را

چه کودکی بزرگی است این که دستانت

گرفته بود به بازی گلوی سلسله را

میان سلسله مردانه در مسیر خطر

گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را

چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر

به روی خویش نیاورده اید آبله را

دلیل قافله می برد پا به پای خودش

نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را

هنوز یک به یک، آری به یاد می آری

تمام زخم زبان های شهر هلهله را

مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر

بیاورم کلماتی شبیه حرمله را

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت

که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟

۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۱ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل