سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ب.ظ
حدیث وصل
یقیناً نور خاکی نیست، ولی دست شرارت را
به روی نور دیدم که به پا کرد آن حرارت را
و آتش سویتان بارید و رویت سرخ از خجلت
چگونه حیدرت دیدت کشیدی آن مرارت را
برو سوی پدر، مادر، که روی گردنش تیغست
برو لرزان بلرزانی تو دیوار جسارت را
و حالا جملگی لرزان ولیکن کینه ای پنهان
درون قلبشان پیدا، ببین عمق حقارت را
ببین بابا چه می گوید، نکن نفرین بر این مردم
به تو نفرین نمی آید، دعا کن باز جارت را
مهدی شریفی
۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۱
۰
۰
حدیث وصل
به رسم عشق غزل در رسای فاطمه است
غزل که هیچ دو عالم فدای فاطمه است
به مدحش از دل و جان هم که مایه بگزارم
نهایت سخنم ابتدای فاطمه است
تمام زندگی اش جلوه ای خدای نماست
کمال مدح خدا در ثنای فاطمه است
هزار حاتم تایی طلوع یک جلوه
ز بخشش و کرم دستهای فاطمه است
کسی اگر که دلش تنگ شد برای بهشت
نشانی اش درِ عصمت سرای فاطمه است
به وقت رزم اگر ذولفقار افاقه نکرد
سلاح اخر حیدر دعای فاطمه است
۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۴
۱
۰
حدیث وصل