۹ مطلب با کلمهی کلیدی «علی اکبر لطیفیان» ثبت شده است
آن را که به جز قُربِ خدا هیچ ندارد
هنگام ِ بلا، غیر ِ دعا هیچ ندارد
از لُکنَتَم ایراد نگیرید . . . بلالَم
دل مایه یِ قُرب است صدا هیچ ندارد
باید به مقامات نظر داشت ، نه اسباب
موسی همه کاره ست ، عصا هیچ ندارد
پروانه پرش سوخت و من یاد گرفتم
عاشق شدنم غیر بلا هیچ ندارد
از جانبِ گیسوی نگار است که خوشبوست
از ناحیه یِ خویش ، صبا هیچ ندارد
اموالِ کریمان همه اش مالِ فقیر است
اصلاً چه کسی گفته گدا هیچ ندارد؟!
((علی اکبر لطیفیان))
۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۲۴
۰
۰
حدیث وصل
جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۳ ب.ظ
حدیث وصل
بهترین فیض را به من دادند
به سوالم جواب لن دادند
عاشقان وصال تو اول
به مکافاتِ عشق تن دادند
روز، تحصیل ساختن کردم
شب که شد درس سوختن دادند
هجر تلخ است ، از همین تلخی ست
خواب شیرین به کوهکن دادند
یوسف من ! به دست این یعقوب
جاى پیراهنت کفن دادند
عاشقان وقت خمسِ دل دادن
پنج پنجم به پنج تن دادند
ما که آواره ایم و دربدریم
اشتباها به ما وطن دادند
ما مرتب اگر چه در نزدیم
این کریمان مرتباً دادند
به همه زر ولى به من کشکول
از همه بیشتر به من دادند
کربلاى حسین رفتن را
از سر سفره ی حسن دادند
۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۷:۴۳
۱
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
حدیث وصل
کیست امشب در دل طوفانی او جا کند
قطره های تاولش را راهی دریا کند
گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود
صفحه آئینه را فردای محشر وا کند
مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است
کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند
تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش
می تواند دیده یعقوب را بینا کند
او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود
چشمهای بسته بابای خودرا وا کند
گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد
آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند
خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود
یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند
گشته بود اما هنوز آئینه بود
صفحه آئینه را فردای محشر وا کند
مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است
کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند
تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش
می تواند دیده یعقوب را بینا کند
۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۴
۰
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ
حدیث وصل
قبله تا طاق دو ابروى تو را کم دارد
چون نمازی ست که انگار خدا کم دارد
همه ی خلق سر سفره تو مهمانند
کرم سفره تو باز گدا کم دارد
سر ما را به دو تا کیسه زر گرم نکن
سائل خانه ات این بار دعا کم دارد
گریه کن هاى تو را قلب مصفا دادند
هر کجا گریه ی تو نیست صفا کم دارد
کاروانى پى ات افتاد و پى اش افتادم
دیدم انگار سگ قافله را کم دارد
من پى تربت بین الحرمینم، بفرست
چون مریضى که مریض است و دوا کم دارد
تا رسیدن به کمالات بلا باید دید
هر کسى که نرسیده ست بلا کم دارد
بین حج کرببلا رفتى و یعنى حج هم
نیست مقبول اگر کرببلا کم دارد
خانه ما دو سه ماه است حسینیه شده
این وسط عکس تو را خانه ما کم دارد
۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۶:۰۴
۰
۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ
حدیث وصل
در تشنگی سراب به دردی نمی خورد
تنها خیال آب به دردی نمی خورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمی خورد
باید به زیر نور بزرگان جلوس کرد
در سایه ، آفتاب ، به دردی نمی خورد
از این به بعد مَعْطلِ این دل نمی شوم
این خانه ی خراب به دردی نمی خورد
از منظر نگاه شما جلوه دیدنی ست
عکس بدون قاب به دردی نمی خورد
جان مرا بگیر ولی گریه را نگیر
چشمه بدون آب به دردی نمی خورد
چشمی بده که قلب مرا زیر و رو کند
گریه مرا کنار تو با ابرو کند
۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۵:۴۴
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۳۹ ب.ظ
حدیث وصل
مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود
غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود
هشتاد و چار حوریه دور نگاش بود
دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود
بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت
تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود
پایین پای محمل مانند منبرش
موسی نشسته بود، مسیحا نشسته بود
می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد
بی خود نبود این همه بالا نشسته بود
۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۹
۰
۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ
حدیث وصل
روشن گر است ناله ی پشت شرارها
چون آفتاب در همه ی روزگارها
روشن تر است از همه ی روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه ی شب زنده دارها
خاک رهش بلند که شد ، تربتش کنید
فرقی نمی کنند تراب نگارها
این است معجزش که دمی معجزه نکرد
از هیچ خلق سر نزد این گونه کارها
این شانه را به هیچ نبی ای نداده اند
که بارها بلند شود زیر بارها
یک ذره از تلألؤ خورشید کم نشد
ذره کجا و جلوه ی پروردگارها
این دشت با اراده ی زینب اداره شد
در دست جبر اوست همه اختیارها
۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۱
۱
۰
حدیث وصل
هرکسی خواسته باشد به خدایی برسد
باید از کشتی تو راهنمایی برسد
نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی
بی تو جبریل محال است به جایی برسد
سر به زیر قدم توست بها میگیرد
پس چه بهتر سر ما نیز به پایی برسد
نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم
به روی چشم اگر از تو بلایی برسد
وقت تو وقت شریفی است ولی بین مسیر
منتظر می شوی اینقدر گدایی برسد
بعد از این وقت کرم پشت در خانه مرو
بگذار این دل ما هم به نوایی برسد
ما هنوزم که هنوز است سر کار تواییم
تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد
طلب ماست نداریم همین ما را بس
اگر از مادر تو چند دعایی برسد
رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد
این چه لطفی است به هر بی سر و پایی برسد
گریه کن های تو همسایه ی زهرا هستند
بگذارید فقط روز جزایی برسد
یا حسین است و یا ذکر شریف زینب
اگر از ما به صف حشر صدایی برسد
به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است
که به ما هم خبر کرببلایی برسد
((علی اکبر لطیفیان))
۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۶
۱
۰
حدیث وصل
مانند نور آمدی و لا مکان شدی
پرواز آسمانی هفت آسمان شدی
با جلوه های نوری بالانشین خود
خورشید صبح و ظهر و غروب اذان شدی
تا اینکه انبیا به تو نزدیکتر شوند
روضه شدی و در همه دوران بیان شدی
محرابهای مسجد دنیا ، خدا نداشت
از عرش آمدی و خدای جهان شدی
یک یاحسین گفتم و دیدم دلم شکست
اشکم شدی ز گوشه ی چشمم روان شدی
یک شب کناره سفره تو سائلت شدیم
یک شب کنار سفره ی ما نانمان شدی
قبل از دراز کردن دست گدائی ام
آقا شدی کریم شدی مهربان شدی
ناراحت جدائی مهر تو نیستم
روزی که آمدی به دلم جاودان شدی
یک وقتی آمدم که به دردت نمی خورم
دیر آمدم تو همسفر خیزران شدی…
۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۵
۱
۰
حدیث وصل