همین که آب می بیند وَ یا قصاب می بیند
و یاگهواره ای را بین پیچ و تاب می بیند
به پیش چشم هایش چندتا تصویر می آید
ز یک سو در بغل قنداقه، مردی پیر می آید
ز یک سو حرمله باتیر می آید…
جوان وقتی که می بیند به هر گوشه
می افتد یاد بابا و جگر گوشه
به یاد قد وبالای علی اکبر
و جسم اربا اربای علی اکبر
به یاد قاسمی که قامتش گردیده هم پای علی اکبر
و هی تصویر در تصویر می بیند
تمام نخل ها را تیر می بیند