۴۷ مطلب با کلمهی کلیدی «شعر عاشورایی» ثبت شده است
دلی که سینه زن هر شب محرم شد
صدای هر تپشش ذکر یا حسینَم شد
به یاد غربت یک لحظة تو این گونه
بساط گریة هر روز من فراهم شد
شبی که در دل من خیمه زد غم از هر سو
دلم حسینیة بغض و آه و ماتم شد
فدای زلف پریشان تو که بر نیزه
برای قافله سالاری تو پرچم شد
فرشته مثل رقیه سیاه می پوشد
حسین ! سایة تو از سر همه کم شد
همیشه هر شب جمعه امید دارم که
دوباره زائر شش گوشة تو خواهم شد
قسم به عشق که رنگ حسین می گیرد
دلی که سینه زن هر شب محرم شد
۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۴
۱
۰
حدیث وصل
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نخستین اتفاق تلختر از تلخ در تاریخ که
پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرّم بود
مدینه نه که حتی مکّه دیگر جای امنی نیست
تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا کنار رود در آن ظهر درد آلود
کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود
اگر در کربلا طوفان نمی شد کس نمیفهمید
چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود
((علیرضا قزوه))
۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۵:۰۹
۱
۰
حدیث وصل
برپا شده است در دل من خیمه ی غمی
جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی
بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی
این بیت سُست را نفروشم به عالمی
گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی
دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش
آشفته ام میان صفوف منظّمی
می خوانی ام به حُکم روایات روشنی
می خواهمت مطابق آیات محکمی
ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی ...
۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۵:۰۴
۱
۰
حدیث وصل
مانند نور آمدی و لا مکان شدی
پرواز آسمانی هفت آسمان شدی
با جلوه های نوری بالانشین خود
خورشید صبح و ظهر و غروب اذان شدی
تا اینکه انبیا به تو نزدیکتر شوند
روضه شدی و در همه دوران بیان شدی
محرابهای مسجد دنیا ، خدا نداشت
از عرش آمدی و خدای جهان شدی
یک یاحسین گفتم و دیدم دلم شکست
اشکم شدی ز گوشه ی چشمم روان شدی
یک شب کناره سفره تو سائلت شدیم
یک شب کنار سفره ی ما نانمان شدی
قبل از دراز کردن دست گدائی ام
آقا شدی کریم شدی مهربان شدی
ناراحت جدائی مهر تو نیستم
روزی که آمدی به دلم جاودان شدی
یک وقتی آمدم که به دردت نمی خورم
دیر آمدم تو همسفر خیزران شدی…
۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۵
۱
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۹ ب.ظ
حدیث وصل
دستان تو دارد به وفای تو دلالت
صد یوسف مصری شده مبهوت جمالت
جانم بفدای همهی اهل و عَیالت
شیری که به تو اُمبنین داد٬ حلالت
سردار سپاهی و سپهدار حسینی
یا حضرت عباس٬ علمدار حسینی
در بین خلائق لقبت حضرت سقاست
هرکس که شده نوکر دربار تو آقاست
ذکر روی سربند تو یا حضرت زهراست
اِکران نبرد تو خودش محشر کبراست
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۹
۰
۰
حدیث وصل
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو.
۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۵۴
۲
۰
حدیث وصل
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۱
۲
۰
حدیث وصل