۴۷ مطلب با کلمهی کلیدی «شعر عاشورایی» ثبت شده است
يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۵ ب.ظ
حدیث وصل
ما شیعه زاده ایم و همین اعتبار ماست
در راه دوست دادن جان افتخار ماست
هرگز به زیر بیرق دشمن نمی رویم
تا پرچم عزای حسینی کنار ماست
قامت به زیر بار ستم خم نمی کنیم
این تا ابد همیشه و هر جا شعار ماست
دنیای بی حسین محال است باورش
اصلا حسین باعث این اقتدار ماست
یا سینه میزنیم و یا گریه می کنیم
این رسم از زمان ولادت قرار ماست
با اشک های مادر خود شیر خورده ایم
حالا اگر گدایی ارباب کار ماست
از آن زمان که بی کفن افتاد بر زمین
بیچاره گشته ایم و سیه روزگار ماست
((مرتضی ملک محمدی))
۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۶:۰۵
۱
۰
حدیث وصل
شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۴۶ ب.ظ
حدیث وصل
سکه ها ایمانشان را برد بیعت ها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید
در شب شومی که قبح هتک حرمتها شکست
خنجر مأموم بر پای امامش زخم زد
قامت دین را نماز بی بصیرت ها شکست
دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه این آیینه را سنگ ملامت ها شکست
زهر جعده تلخ تر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدت ها شکست
((حسن عباسپور))
۰۸ آذر ۹۳ ، ۱۶:۴۶
۲
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۲ ب.ظ
حدیث وصل
خوبیِ گریه در آن است که در شب باشد
گریه خوب است که بر معجر زینب باشد
زینب از هر چه مجال است به یک گوشه گریخت
شاه عالم مگر این قدر مودب باشد!؟
حدسم این است که در عمر نکرده است تبی
شعله داغ است، چه معناست در او تب باشد؟
هر شب از کودکی اش داده سلامی به حسین
عشق خوب است که چون عیش مرتّب باشد
پنج تن گرد سرش دست فشان می چرخند
کعبه دل خوشکنکی شد که مکعب باشد
مست و مستور زآبشخور هم می نوشند
چه عجب گر به نجف مرقد زینب باشد
احتیاطاً همه باید که بر او سجده بریم
روز محشر چه بسازیم گر او رب باشد؟
جانمازی که به ایوان دمشق افتاده
خود به خود جانب سلطان دمشق افتاده
۰۶ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۲
۰
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
حدیث وصل
کیست امشب در دل طوفانی او جا کند
قطره های تاولش را راهی دریا کند
گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود
صفحه آئینه را فردای محشر وا کند
مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است
کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند
تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش
می تواند دیده یعقوب را بینا کند
او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود
چشمهای بسته بابای خودرا وا کند
گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد
آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند
خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود
یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند
گشته بود اما هنوز آئینه بود
صفحه آئینه را فردای محشر وا کند
مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است
کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند
تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش
می تواند دیده یعقوب را بینا کند
۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۴
۰
۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۲ ب.ظ
حدیث وصل
عشق، هر روز به تکرار تو بر می خیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو بر می خیزد
ای مسافر! به گلاب نگهم خواهم شست
گرد و خاکی که ز رخسار تو بر می خیزد
مگر ـ ای دشت عطش نوش!ـ گناهی داری؟
کآسمان نیز به انکار تو بر می خیزد
تو به پا خیز و بخواه از دل من؛ بر خیزد
شک ندارم که به اصرار تو بر می خیزد
شعر می خوانم و یک دشت غم و آهن و آه
از گلوی تر نی زار تو بر می خیزد
مگر آن دست چه بخشیده به آغوش فرات؟
که از آن بوی علم دار تو بر می خیزد
پاس می دارمت ای باغ! که هر روز، بهار
به تماشای سپیدار تو بر می خیزد
۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۸:۱۲
۰
۰
حدیث وصل
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۳ ب.ظ
حدیث وصل
ابرِ مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم، کوتاه آمد؛ گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت هم زد گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری، قصه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد
۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۳
۰
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ
حدیث وصل
قبله تا طاق دو ابروى تو را کم دارد
چون نمازی ست که انگار خدا کم دارد
همه ی خلق سر سفره تو مهمانند
کرم سفره تو باز گدا کم دارد
سر ما را به دو تا کیسه زر گرم نکن
سائل خانه ات این بار دعا کم دارد
گریه کن هاى تو را قلب مصفا دادند
هر کجا گریه ی تو نیست صفا کم دارد
کاروانى پى ات افتاد و پى اش افتادم
دیدم انگار سگ قافله را کم دارد
من پى تربت بین الحرمینم، بفرست
چون مریضى که مریض است و دوا کم دارد
تا رسیدن به کمالات بلا باید دید
هر کسى که نرسیده ست بلا کم دارد
بین حج کرببلا رفتى و یعنى حج هم
نیست مقبول اگر کرببلا کم دارد
خانه ما دو سه ماه است حسینیه شده
این وسط عکس تو را خانه ما کم دارد
۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۶:۰۴
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۶ ب.ظ
حدیث وصل
می فروشی در لباس پارسا برگشته است
آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است
پینه های دست و پا سر زد به پیشانی، عجب!
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است
داد از این طرز مسلمانی که هر کس در نظر
قبله را می جوید اما از خدا برگشته است
خیمه ی خورشید را "دین دارها" آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است
ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا
کاروانی را که روی نیزه ها برگشته است
چند بار آخر به استقبال یک تن می روند
سر جدا، بازو جدا، پیکر جدا برگشته است
جاءَ نورُ اشبه الناس بِخَیر الاولیاء
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است
۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۳۶
۰
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۳۰ ب.ظ
حدیث وصل
خبر آمد سری بر نیزه ها قرآن تلاوت کرد
کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را
((سید علی اصغر صالحی))
هرآدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت
اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟
((مهدی رحیمی))
اقرأ به نام عشق در این دشت پر بلا
بالای نیزه بود که قرآن شروع شد
((رضا احسان پور))
زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است
((زهرا بشری موحد))
۲۹ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۰
۰
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ
حدیث وصل
ای سُکرِ آیههات به سَرمستی صِدات!
ای چشمهات مَعنی و لبهات آیههات...!
در سینۀ تو معجزۀ جاری ابد
در قصّۀ ازل، نفست نفخۀ حیات...
ای نیزهها ابولهبِ سورۀ سَرَت!
ای خونِ منتشر شدهات آیۀ زکات!
ای نامِ مُستعارت قرآنِ محکمات!
ای آفتابْ پیشِ تو و سایۀ تو مات!
قبلهنمای گُمشدۀ ما! هُمای ما!
قرآنِ ناطقِ شبِ ما! کشتی نجات!
بشکن نمازِ باطلِ امواجِ مُرده را
ما تشنهایم، تشنۀ توفانی از فُرات...
لب باز کن، به لهجۀ قرآن اذان بگو
تا بگذریم راکع و ساجد از این صراط
آن روز، عشق را به چه نامی صدا زدی
در خَلسۀ قُنوتَت و در ذکرِ ربّنات؟
آن روز ظهر، از چه سماعی که دَم زدی،
هستی به اقتدای تو افتاد در نشاط؟
ای نامِ مُستعارت قرآنِ مُحکمات!
ای آفتاب، پیشِ تو و سایۀ تو مات!
۲۹ آبان ۹۳ ، ۲۰:۵۸
۲
۰
حدیث وصل