۱۰۳ مطلب با موضوع «شاعران آیینی» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ب.ظ حدیث وصل
مجنون علی اکبر لیلام به مولا

مجنون علی اکبر لیلام به مولا

می ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا

ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا

آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا

با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا

تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت:
«المنته لله که در میکده شد وا...»

ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا

ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص)
معراج برای تو مهیاست، بفرما!

ادامه مطلب...
۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ حدیث وصل
باید که شب چشم تو را قدر بدانم

باید که شب چشم تو را قدر بدانم

ای جذبه ی ذی الحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد
((باید که شب چشم تو را قدر بدانم))
روی تو و خورشید، نه، روشن تر از آنی
چشم من و آیینه، نه، حیران تر از آنم
در سایه ی قرآن نگاه تو نشستم
باران زد و برخاست غبار از دل و جانم
برخاست جهان با من برخاسته از شوق
تا حادثه ی نام تو آمد به زبانم

ادامه مطلب...
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۴ ب.ظ حدیث وصل
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

سید حمید رضا برقعیدر شب قدر دلم با غزلی همدم شد
بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد
چارده مرتبه قرآن که گرفتم بر سر
در حرم یک به یک ابیات غزل، محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجره ی رویایی
چشم من، محو ضریحی که نمی دیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

ادامه مطلب...
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۳۴ ق.ظ حدیث وصل
سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی

سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی

سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی

از ازل چرخانده دل ها را خدا ، سوی علی

او مع الحق گفت و از آن روز ما را می‌کُشند

دار ما خرما فروشان حلقه ی موی علی

مانده‌ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق

بس که سلمان ها ، مسلمان کرد با بوی علی

گر می‌اندیشی نماز و روزه‌ات را می‌خرند

ای برادر ! این تو و این هم ترازوی علی

بیشتر از برق دَم‌ های دو سوی ذوالفقار

دوستان را کشته خَم‌ های دو ابروی علی

ادامه مطلب...
۱۷ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۲۸ ب.ظ حدیث وصل
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

ادامه مطلب...
۱۶ دی ۹۳ ، ۱۶:۲۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۱۰ ب.ظ حدیث وصل
هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که می آیی

هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که می آیی

هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که تو می‌آیی

همان شب آمنه می‌بیند درون چشم تو دنیایی

همین که آمده‌ای از راه، قریش محو تو شد ای ماه!

یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!

گل قشنگ بنی هاشم، سلام بر تو ابوالقاسم

دلم کنار تو شد مُحرم، ندیده خوشتر از این جایی

چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب

که وحی شد به دل راهب همان ستوده عیسایی

به هیچ آینه جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر

شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی

به دختران نهان درگل، ببار ساقی نازک دل

ببار تا بشود نازل به قلب پاک تو زهرایی

به آرزوی نگین تو درآمده‌ست به دین تو

مسیح من! به کمین تو نشسته است یهودایی

قسم به «لیل» و به گیسویت، به ذکر «یاحق» و «یاهو»یت 

به آیه‌، آیه‌ی ابرویت به آن دو چشم تماشایی

ادامه مطلب...
۱۶ دی ۹۳ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ حدیث وصل
ما خواب بودیم و تو پرچم را نخواباندی

ما خواب بودیم و تو پرچم را نخواباندی

یخ بست دنیا در دلم ، "یخ بستن"ی آنی
"یخ بستن"ی آن طور که تنها تو می دانی

چیزی شبیه بهت تو از حال و روز ما
وقتی که داری روز.. نه شب نامه می خوانی

آری، شب آن بیرون،قیامت کرده ..حق داری
ما را نبخشی ّ و برامان دل بسوزانی

وقتی تو را دیدم تنم لرزید.. خندیدی..
-درچشم هایت اشک ها در لاله گردانی

بغضم گرفت از حرف هایی که نمی گفتی
خشکم زد از پرسه در آن چشمان بارانی

..فرمانروای درد، روی تخت درمانگاه..
..گم کردن خورشید در خواب زمستانی

ما خواب بودیم و تو پرچم را نخواباندی
ما خواب ماندیم و تو این جا رو به ویرانی..

ادامه مطلب...
۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۵:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۳ ب.ظ حدیث وصل
بهترین فیض را یه من دادند

بهترین فیض را یه من دادند

بهترین فیض را به من دادند

به سوالم جواب لن دادند

عاشقان وصال تو اول

به مکافاتِ عشق تن دادند 

روز، تحصیل ساختن کردم

شب که شد درس سوختن دادند 

هجر تلخ است ، از همین تلخی ست

خواب شیرین به کوهکن دادند 

یوسف من ! به دست این یعقوب

جاى پیراهنت کفن دادند 

عاشقان وقت خمسِ دل دادن

پنج پنجم به پنج تن دادند

ما که آواره ایم و دربدریم

اشتباها به ما وطن دادند 

ما مرتب اگر چه در نزدیم

این کریمان مرتباً دادند 

به همه زر ولى به من کشکول

از همه بیشتر به من دادند 

کربلاى حسین رفتن را

از سر سفره ی حسن دادند

ادامه مطلب...
۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ حدیث وصل
کاف و ها و عین و صاد یعنی کربلا

کاف و ها و عین و صاد یعنی کربلا

کاف و ها و یا و عین و صاد یعنی کربلا

پایتخت دل ؛ حسین آباد یعنی کربلا

پابرهنه می روم سوی حریم پاک یار

در حقیقت محور " بالواد..." یعنی کربلا

از تولد با خودم همراه دارم تا به حال

تربتی که کار دستم داد یعنی کربلا

امر به معروفِ بعد نهی از منکر: حسین

مبدا پیدایش ارشاد یعنی کربلا

تا که می پرسم مراد از معدن الاسرار چیست

پاسخم را می دهد استاد یعنی کربلا

حکم یک دارالشفا دارد برای عاشقان

دردمندان ! مرکز امداد یعنی کربلا

مُهر تنها مُهر سوق الزینبیه -پشت تل-

گریه بازار همه عبّاد یعنی کربلا

ادامه مطلب...
۱۸ آذر ۹۳ ، ۱۸:۱۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۰ ب.ظ حدیث وصل
قرآن که گشته است غزلخوان مجتبی

قرآن که گشته است غزلخوان مجتبی

قران که گشته است غزلخوان مجتبی

یک شرح کامل است به دیوان مجتبی 

دست خداست آنکه کند بین معرکه

تشبیه ذوالفقار به مژگان مجتبی 

رزق کریم می طلبی کربلا بیا!

قاسم گشوده سفره احسان مجتبی 

بسته نمی شود به طناب عذاب ها

پایی که وا شود به خیابان مجتبی 

آب فرات و گندم ری، استعاره اند

از آنچه داشت در دل خود، نان مجتبی...

((احمد بابایی))

۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل