ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران

افشانده شرف ها به بلندای دلیران

جاری شده از کرب و بلا آمده ...وآنگاه

آمیخته با خون سیاووش در ایران

ای جوهر سرداری سرهای بریده

وی اصـل نمیـرندگی نسل نمیـران

خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ

هر گاه که آتش زده شد بیشه ی شیران

آن شب چه شبی بود که دیدند خلایق

نظـم تـو پـراکنـده و اردوی تـو ویــران 

وان روز که با بیرقی از یک تن بی سر

تا شام شدی قافله سالار اسیران

تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند

باید که ز خون تو بنوشند کویران


تا اندکی از حق سخن را بگزارند

باید که ز خونـت بنگـارند دبیران

حد تو رثا نیست عزای تو حماسه است

ای کاسته شان تو از این معرکه گیران

((حسین منزوی))