۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر انتظار» ثبت شده است

شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۴ ب.ظ حدیث وصل
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

سید حمید رضا برقعیدر شب قدر دلم با غزلی همدم شد
بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد
چارده مرتبه قرآن که گرفتم بر سر
در حرم یک به یک ابیات غزل، محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجره ی رویایی
چشم من، محو ضریحی که نمی دیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

ادامه مطلب...
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۸ ب.ظ حدیث وصل
به یادت داغ بر دل می نشانم(به همراه موسیقی شعر)

به یادت داغ بر دل می نشانم(به همراه موسیقی شعر)

به یادت داغ بر دل می نشانم
ز دیده خون به دامن می فشانم
چو نی،  گر نالم از سوز جدایی
نیستان را  به آتش  می کشانم

به یادت ای چراغ روشن من
زداغ دل بسوزد دامن من
ز بس در دل، گل یادت  شکوفاست
گرفته بوی گل ، پیراهن من

همه شب خواب بینم ، خواب دیدار
دلی دارم ، دلی بی تاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تاب دوری و نه تاب دیدار

ادامه مطلب...
۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۴۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حدیث وصل
يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۱۵ ب.ظ حدیث وصل
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

ادامه مطلب...
۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۶ ب.ظ حدیث وصل
هر چند فقر آمده ایمان نمی رود

هر چند فقر آمده ایمان نمی رود

ازسینه ی اجاق تب نان نمی رود

هرچندفقرآمده ایمان نمی رود

تصویرمرد عابراین ازدحام ها

ازصفحه ی خیال خیابان نمی رود

رازیست بین چشم تو وآسمان که باز

ازپنجره تبسم باران نمی رود

تا پای عشق وانشوددردلت بدان!

سرمای ناگزیرزمستان نمی رود

پرواز،رویشی که پرازالتهاب هاست

ازذهن خاک خورده ی انسان نمی رود

((سارا رمضانی))

۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۴۲ ب.ظ حدیث وصل
از خویش میروم که تو با خود بیاری ام

از خویش میروم که تو با خود بیاری ام

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خارخار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم درآیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست برآری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم: بیا، بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام

((قیصر امین پور))

۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۵:۴۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ حدیث وصل
من که در پیچ و خم جاده ی دنیا ماندم

من که در پیچ و خم جاده ی دنیا ماندم

 من که در پیچ و خم جاده ی دنیا ماندم

دردم این است چرا این همه تنها ماندم؟!

یک نفر نیست به داد منِ تنها برسد؟

در پی «راه بلد» در دل صحرا ماندم

حلّ این مشکل امروز به دست فرداست

چند سالی است که در حسرت فردا ماندم

در حقیقت شده آیا که بپرسم از خود

چه قدَر منتظر یوسف زهرا ماندم؟!

من به دنبال تو امّا تو کنارم هستی

آه ... من با لب تشنه ، لب دریا ماندم

چه کسی گفته که تو غایبی آقا؟! غلط است

منِ آلوده در این غیبت کبری ماندم

نوکری روسیَهَم ... جای تعجّب دارد

با تمام بدی ام باز هم «آقا» ماندم

یا بگویید: «بیا» یا که بگویید: «برو»

خسته ام بس که در این «شاید و امّا» ماندم

پسر فاطمه نگذار که ناکام شوم

جلوه کن منتظر جلوه ی طاها ماندم

کربلا ... پای پیاده ... چه قدَر می چسبد

من که امسال هم از کرب و بلا جا ماندم

((محمد فردوسی))

در کانال حدیث وصل عضو شوید : @hadisevasl

۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۱:۲۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۳ ق.ظ حدیث وصل
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من  نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست 
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

((محمد علی بهمنی))

در کانال حدیث وصل عضو شوید : @hadisevasl

۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل