۵۰ مطلب با کلمهی کلیدی «حدیث وصل» ثبت شده است
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (علیه السلام)
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (علیه السلام)
از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش روراه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بیحرمتیها کی روا دارد حسین
سروران،پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به تاج زین نهاده راهپیمای عراق
مینماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
۰۲ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۵
۱
۰
حدیث وصل
امیدوارم قبول شود از حضرت امیر:
وصف خدا برای شه لافتی کم است
بحر نوشتن صفتش آبها کم است
جز فاطمه به همسری مرتضی کم است
آقا برای از تو سرودن هوا کم است
هر کس که از پیاله عشق تو مست شد
او از عدم درآمد و یکباره هست شد
راه سلوک دین همه عارفان تویی
ای بوتراب تو، پدر این جهان تویی
ایزد نشانیت و خدا را نشان تویی ( و او خوانده نشود)
قرآن همه تو است فراتر ز آن تویی
وقتی که آیه آیه قرآن برای توست
خصمت یقین بدان، که خصم خدای توست
این نفخ صور نیست فقط نعره علیست
این روح کبریاست که در جسم آن ولیست
این بانگ لافتی ز خدا و هم از نبی است
جبریل هر چه شد ز غلامی این وصی است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته
بهتر بگویم او ز تو بهتر نداشته
وقتی که شهر مات به این ذکر ناب شد
ناد علی تمام شد عالم خراب شد
باران شروع شد و زمین سیر از آب شد
از مهر رویتان همه عالم سراب شد
گر ذره را تبرک آن خاک پا کند
دیگر که ذره نیست یقین کارها کند
۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۱
۰
۰
حدیث وصل
گفتن از شأن تو چه دشوار است
"اهل بیت نبوتی" آقا
"مهبط الوحی" و "معدن الرحمه"
تو تمام کرامتی آقا
عادت و خلق و خویتان احسان
"أمرُکُم رشد" و حرفتان نور است
من چه گویم که" شأنکم حقٌ "
ذهن من از مقامتان دور است
خط به خط جامعه کبیره تویی
چه نیازی به وصف من داری؟
صلب تو نور و نسل تو نور است
فوق نوری فراتری، آری
تو ز قوم و قبیله ی آبی
و مبرّا زِ عیب و ایرادی
نامت آیینه را خجل کرده
یا علی النقی و یا هادی
آمدی تیرگی فراری شد
قَمَرانه به شهر می تابی
و سیاهی تو را نمی فهمد
خارج از فهم کرم شب تابی
دشمنت هرچه گفت باکی نیست
تو نقی، پاک، مثل بارانی
چشم "شاهین" و جغد و کرکس کور
تا همیشه همای یزدانی
"متوکل" امام این قوم است
همشان مثل "معتز" و "واثِق"
با دهان قصد نورتان دارند!
نورکم حق و کلُّهم زاهِق ...
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۵
۰
۰
حدیث وصل
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
از بنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی
محبوب شده از کرمت شغل گدایی
چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند
مهر تو به دلهای مصفا بنشیند
هرکس به دلش مهر تو آقا بنشیند
مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند
لطف خود زهراست که ما اهل یقینیم
آن روز دعا کرده که امروز چنینیم
تو آینه داری و کلام تو گهر بار
در وصف تو ماندند...چه گفتار و چه اشعار
حقا که زلالی و نجیبی و نسب دار
بر شیر ندارد اثری زوزه ی کفتار
در عالم از این نکته هزاران اثر افتاد
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۸
۰
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۹ ب.ظ
حدیث وصل
دستان تو دارد به وفای تو دلالت
صد یوسف مصری شده مبهوت جمالت
جانم بفدای همهی اهل و عَیالت
شیری که به تو اُمبنین داد٬ حلالت
سردار سپاهی و سپهدار حسینی
یا حضرت عباس٬ علمدار حسینی
در بین خلائق لقبت حضرت سقاست
هرکس که شده نوکر دربار تو آقاست
ذکر روی سربند تو یا حضرت زهراست
اِکران نبرد تو خودش محشر کبراست
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۹
۰
۰
حدیث وصل
اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر، باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یا رضا گفتیم، معبر باز شد
اول ِ نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریه ی زن ها یکی واضح تر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر... سال ها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفره ی یک شعر آیینی دیگر باز شد
مادر از باب الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۳
۰
۰
حدیث وصل
از این به بعد مراجعه کنندگان محترم می توانند اشعار خود را از طریق فرم ارسال شعر ارسال کنند یا اشعاری که دوست دارند نشر داده شود
لطفا دوستان شاعر لینک تصویری که دوست دارند در بالای شعرشان نمایش داده شود را ارسال کنند
همچنین صفحه آپارات وبلاگ دایر است و شما میتوانید ویدیوی شعرها را هم در صفحه ببینید
صفحه لنزور هم افتتاح شد
*بدلیل پاره ای از موارد آنلاین نبودیم اما ان شا الله از این به بعد دوباره کار خود را شروع می کنیم برای اعتلای اشعار آیینی
*کانال تلگرام افتتاح شد از منوی بالا ببینید
۱۰ مهر ۹۳ ، ۰۴:۴۹
۳
۰
حدیث وصل
خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شدهست
سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شدهست
سرِ دین، طعمهی سرنیزهی تکفیر شدهست
هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آوردهست
گویی از معرکهها نعش شهید آوردهست
روضهی مشک رسیدهست به بیآبیها
خون حق میچکد از ابروی محرابیها
باز هم حرمله… سرجوخهی وهابیها
کوچه پسکوچهی آینده، به خون تر شده است
باز بوزینهی کابوس، به منبر شده است
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۰۰
۱
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۰۰ ق.ظ
حدیث وصل
دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم
رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده
دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم _
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم
درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم
چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...
فراوان داغدیدنها، به مسلخ سر بریدنها
حجاب از سر کشیدنها، از این غمها فراوانم
شمال و درد "کوچکخان"، جنوب و زخم "دلواری"
به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم
پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهرانتر شود تهران، من آبادان ویرانم
صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تورا لب تشنهایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را
منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم.
((سید حمید رضا برقعی))
در کانال حدیث وصل عضو شوید : @hadisevasl
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۰۰
۱
۰
حدیث وصل
نشسته برف پیری روی مویت دلم می خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است بیا تا خانه بوی نان بگیرد
بهـــــاران از تو تصویـــری ندارد، پــدر پاییـــــز تقصیـــری ندارد
نمی خواهم که در این فصل غربت دل پرمهــرت از آبان بگیرد
غریب و خسته و بی سرپناهم، سیاه است آسمان بختگاهم
برای برگ های زرد عمـــــرم بگـــو جنگل حنــابندان بگیــــرد
پدر اندوه در دلهــا زیاد است سرِ راه تو مشکل ها زیاد است
بگو کی می رسد از راه آن روز که بر ما زندگــی آسان بگیرد
خدا قوت.. نباشی خسته ای ماه از این دنیای تاریک و پر از آه
خدای یوسف ِ افتـــاده در چاه تقاصت را از ایــن زندان بگیرد..
خدا را شکــــر اگر امروز غـــــم هست
حرم هست و حرم هست و حرم هست
خودت گفتی به من امکان ندارد
دل سادات در ایــران بگیرد
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۰
۳
۰
حدیث وصل