۱۱۲ مطلب با کلمهی کلیدی «شعر مذهبی» ثبت شده است
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ
حدیث وصل
در تشنگی سراب به دردی نمی خورد
تنها خیال آب به دردی نمی خورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمی خورد
باید به زیر نور بزرگان جلوس کرد
در سایه ، آفتاب ، به دردی نمی خورد
از این به بعد مَعْطلِ این دل نمی شوم
این خانه ی خراب به دردی نمی خورد
از منظر نگاه شما جلوه دیدنی ست
عکس بدون قاب به دردی نمی خورد
جان مرا بگیر ولی گریه را نگیر
چشمه بدون آب به دردی نمی خورد
چشمی بده که قلب مرا زیر و رو کند
گریه مرا کنار تو با ابرو کند
۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۵:۴۴
۰
۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۱۸ ب.ظ
حدیث وصل
غم درون سینه ام یکباره شور انداخته ست
کودکی سنگی در این حوض بلور انداخته ست
کاش با ته جرعه ای جان مرا روشن کند
او که در پستو شراب از جنس نور انداخته ست
مثل مینا گرچه دست افشان به بزم اش بوده ام
او مرا لاجرعه نوشیده ست و دور انداخته ست
من کجا کی می رسد دستم به آن بالابلند؟
او که نامش کوه ها را از غرور انداخته ست
با تنی آکنده از زخم و دلی لبریز داغ
زندگی ما را میان آب شور انداخته ست
۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۶:۱۸
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۰۹ ب.ظ
حدیث وصل
اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
اینجا گدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند
“صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین”
عیسای خانواده دمش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۷:۰۹
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۵۸ ب.ظ
حدیث وصل
حب الحسین رشته تحصیلی شـــماست
دانشسرای عشق و جنون شهر کربلاست
در مبـحـث حسـین شـنـاسـی مـوفـــقـید
موضـوع بـحث سینه زدن پای روضه هاست
تــا روز حـشر مــدرک تــان را نـمی دهـند
بــر گ قبــولی هــمه در پــوشه خـداست
پــاییـن کــارنــامه ی هــرکـس نوشته اند
ایــن مـهر سرخ، مهر شـهنشاه کـربلاست
مـحــشر کـنـار درب جـنــان داد میــزنیــد
مــردم نـدیـده ایـد کــه آقـای مـا کجـاست
تنها به عشق اوست که اینجا رسیده ایم
جنــت بــدون حضـرت اربـاب بی صفـاست
نـــاگـاه جبــر ئیــل امــیــن نــالــه میــزنــد
آقای تان حسین همان مرد سرجداست؟!
محشــر دوبــاره از غــم او ســینه مـیزنـید
آنجــا خــدا به خیر کند محـشری به پاست
((وحید قاسمی))
۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۸
۱
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۵۶ ب.ظ
حدیث وصل
محشور میشویم قیامت چو با حسین
جای سلام جمله بگوئیم "یا حسین"...
تاریخ زنده از جریان محرّم است
سرچشمۀ بقاست، ز خون خدا حسین...
در قلب سنگ زمزمه تاثیر میکند
کرده جماد را، به غمش مبتلا حسین...
حتی درخت مویه کند در عزای او
بیچاره کرده اُستُنِ حنّانه را حسین...
امواج بحر و غرّش رعد و نوای نی
اکسیر عشق و جاذبۀ کهربا، حسین...
لطف سحر، نشاط محبت، صفای دل
بوی بهشت و عطر نسیم صبا، حسین
عالم فدای بانوی مظلومهای که گفت:
"آیم به خیمهها، چو بگوئید یا حسین"...
خنجر، سنان، سه شعبه و شمشیر و نیزهها
با اذن وی مقاتله کردند با حسین...
هر جا زنید خیمه همانجاست کربلا
واللّهِ نیست، گم شده در کربلا حسین...
۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۶
۰
۰
حدیث وصل
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۳۹ ب.ظ
حدیث وصل
مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود
غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود
هشتاد و چار حوریه دور نگاش بود
دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود
بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت
تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود
پایین پای محمل مانند منبرش
موسی نشسته بود، مسیحا نشسته بود
می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد
بی خود نبود این همه بالا نشسته بود
۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۹
۰
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۱۱ ب.ظ
حدیث وصل
بازار اگرچه پر شده از سم فروش ها
اما دلم خوش است به مریم فروش ها
شاد از خریدن غم عشقم ولی دریغ
غمگینم از تجارت ماتم فروش ها
لشکر کشیده ایم بدنبال حق ولی
پرچم سپرده ایم به پرچم فروش ها
یک عده گرم روضه ی خورشید کربلا
یک عده ذره بین پی شبنم فروش ها
پشت سر حسین و سر سفره ی یزید
چیزی شبیه ظاهر آدم فروش ها
هم داغدار زینب و هم روضه خوان شمر
این است کار و کاسبی دم فروش ها
۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۱
۱
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ب.ظ
حدیث وصل
این روزها پر از تب مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بی وفاییام
ای زخمی از دوروئی من! دوست دارمت
در گیر و دار تیرگی و روشناییام
گم کرده ام مسیر تو را در غبار شهر
اما اسیر توست دل روستاییام
گفتند کربلای زمینی... نیامدم
حالا که راه بسته شده من هواییام
این بار چندم است که تا مرز آمدم
آه از شکسته بالی و بی دست و پاییام...
پلکم که گرم میشود از خواب میپرم
با سرفه های همسفر شیمیاییام
آوردهام بضاعت مزجاة قوم را
انگشتر "عزیز"م و تسبیح داییام
آوردهام پناه به شش گوشه ی غمت
برگشتهام به اصلیت نینواییام
۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۲:۰۱
۰
۰
حدیث وصل
زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده ایم حسین!
عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه اش را چشیده ایم حسین!
هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروری دادند
ما که هر وقت گفته ایم خدا، از خدایت شنیده ایم: حسین!
از خدایت شنیده ایم که گفت: نقش ها ما کشیده ایم اما
اَحسنُ الخالِقین از آن روییم که تو را آفریده ایم حسین!
زینت شانه های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر:
دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده ایم حسین!
این عَلَم ها و این علامت ها این چنین بی دلیل خم نشدند
همه ی ما شریک غم های خواهری قد خمیده ایم حسین!
تن بی دست مانده ی سقا دیده ای، وای از دلت آقا
در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده ایم حسین!
۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۷:۲۳
۱
۰
حدیث وصل
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ
حدیث وصل
روشن گر است ناله ی پشت شرارها
چون آفتاب در همه ی روزگارها
روشن تر است از همه ی روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه ی شب زنده دارها
خاک رهش بلند که شد ، تربتش کنید
فرقی نمی کنند تراب نگارها
این است معجزش که دمی معجزه نکرد
از هیچ خلق سر نزد این گونه کارها
این شانه را به هیچ نبی ای نداده اند
که بارها بلند شود زیر بارها
یک ذره از تلألؤ خورشید کم نشد
ذره کجا و جلوه ی پروردگارها
این دشت با اراده ی زینب اداره شد
در دست جبر اوست همه اختیارها
۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۱
۱
۰
حدیث وصل