۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر حسنی» ثبت شده است

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ب.ظ حدیث وصل
چشمان تو راهی است سوی آسمان باز

چشمان تو راهی است سوی آسمان باز

چشمان تو راهی است سوی آسمان  باز
دستت گره ها کرده از کار جهان باز

بر دوستدارت در نخواهی بست وقتی
بوده دراین خانه رو به دشمنان باز

حق داشتی از من نگاهت را بگیری
آغوش وا کردی برایم مهربان باز

ای وای از آن روزی که جانت را گرفتند
ای وای ازآن روزی که شد در ناگهان باز

دیدی میان  کوچه حیدر دست بسته است
پهلوی در دیدی که مادر هست جانباز

سخت است از این بیشتر روضه بخوانم
بگذار باشد آخر این داستان باز

((حسین عباسپور))

۰۱ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۵ ب.ظ حدیث وصل
تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد

تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد

تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
خالق نشسته بود که مدح تو را کند
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
یا پیش تر ز جود و کرم بوده ای حسن
یا هم زمان با تو کرم آفریده شد
ای لال باد آن که تو را بی حرم شمرد
از ناز شصت توست حرم آفریده شد
روز جمل تو حیدر ثانی شدی حسن
پای شجاعت تو جنم آفریده شد
از مردم عرب که تو خیری ندیده ای
پس بهر یاری تو عجم آفریده شد
تا شکل بی قراری شب های تو شوم
این اشک های چشم ترم آفریده شد

ادامه مطلب...
۲۸ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل