۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید حمید رضا برقعی» ثبت شده است

عصر یک جمعه دلگیر

سید حمید رضا برقعیعصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم

که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد:

 که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم

گشته به کنعان نرسیده است؟

چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد،

زمین مُرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد.

خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط آه است

و همین آه خدایا برسد کاش به جایی؛

برسد کاش صدایم به صدایی...

 

ادامه مطلب...
۰۸ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۰۰ ق.ظ حدیث وصل
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم (شعری از رقعه)

منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم (شعری از رقعه)

سید حمید رضا برقعیدوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم

کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن

به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید

درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده

دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم

شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد

صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم _

چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم

 درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم

چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را

زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...

فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها

حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم

شمال و درد "کوچک‌خان"، جنوب و زخم "دلواری"

به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم

سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد

منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم

پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"

گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان

که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم

صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان

تورا لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم

سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را

منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد

از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم

که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم.

((سید حمید رضا برقعی))

در کانال حدیث وصل عضو شوید : @hadisevasl

۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حدیث وصل

که من یک شاعر درباری ام مداح سلطان ام

سید حمید رضا برقعیهمیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم


نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم


نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم


به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم


سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم


تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم


اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم: 
که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم

لینک دکلمه ی این شعر

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

سید حمید رضا برقعیای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حدیث وصل

دین اسلام نه اسلام ابو سفیانی است

سید حمید رضا برقعی

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است 
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است 
دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است 
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است 
با شماییم شمایی که فقط شیطانی است 
(دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است) 
با شماییم که در آتش خود دود شدید 
فخر کردید که هم کاسهء نمرود شدید 
گرد باد آتش صحراست بترسید از آن 
آه این طایفه گیراست بترسید از آن 
هان! بترسید که دریا به خروش آمده است 
خون این طایفه این بار به جوش آمده است 

ادامه مطلب...
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل

ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

سید حمید رضا برقعی

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز

می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها

تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...

 سید حمید رضا برقعی

۱۴ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل
جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۴۲ ب.ظ حدیث وصل
به نام نامی سر

به نام نامی سر

سید حمید رضا برقعی

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر

بلند مرتبه پیکر  بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر

 

قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»

که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

 

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن

به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

 

ادامه مطلب...
۱۴ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حدیث وصل