۱۰۳ مطلب با موضوع «شاعران آیینی» ثبت شده است
ذوالفقاری که حق به لب دارد
روح از مشرکان طلب دارد
ذوالفقاری که برق تا میزد
لشکری صف نبسته جا میزد
شکل لا بود و از فنا میگفت
با علی بود و از خدا میگفت
تا که در دستهای حیدر بود
صحنهی رزم، روز محشر بود
تیغ در پنجههای حیدر گشت
یک نفر آمد و دو تا برگشت
تیغش از بس سبک رها شده بود
تن دوان بود و سر جدا شده بود
تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟
در هوا گیج مانده سر که چه شد
تا علی عزم سر زدن کرده
ملک الموت هم کم آورده
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۶
۰
۰
حدیث وصل
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
از بنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی
محبوب شده از کرمت شغل گدایی
چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند
مهر تو به دلهای مصفا بنشیند
هرکس به دلش مهر تو آقا بنشیند
مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند
لطف خود زهراست که ما اهل یقینیم
آن روز دعا کرده که امروز چنینیم
تو آینه داری و کلام تو گهر بار
در وصف تو ماندند...چه گفتار و چه اشعار
حقا که زلالی و نجیبی و نسب دار
بر شیر ندارد اثری زوزه ی کفتار
در عالم از این نکته هزاران اثر افتاد
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۸
۰
۰
حدیث وصل
مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟
زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟
به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟
و عالمی که به ما خرده از علی گیرند
ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟
اسیر های هوی و اسیر های هوس
ز دام عشق شه لا فتی چه می دانند؟
و مردمان حقیری که گرم دنیایند
ز دردهای دل مبتلا چه می دانند؟
صحنه عشق است و قلبهای سیاه
از این حدیث و از این ماجرا چه می دانند؟
مرا امیر تویی مردمان سر در گم
از این امیر از این رهنما چه می دانند
دلم هوای تو کرده هوای شهر نجف
دوباره لک زده این دل برای شهر نجف
((حسین صیامی))
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۵۳
۰
۰
حدیث وصل
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۹ ب.ظ
حدیث وصل
دستان تو دارد به وفای تو دلالت
صد یوسف مصری شده مبهوت جمالت
جانم بفدای همهی اهل و عَیالت
شیری که به تو اُمبنین داد٬ حلالت
سردار سپاهی و سپهدار حسینی
یا حضرت عباس٬ علمدار حسینی
در بین خلائق لقبت حضرت سقاست
هرکس که شده نوکر دربار تو آقاست
ذکر روی سربند تو یا حضرت زهراست
اِکران نبرد تو خودش محشر کبراست
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۹
۰
۰
حدیث وصل
به گوشم از خط چه خبر بی سیم چی
بگو رسیدیم به کجای معبر
عمار عمار صدامو داری یاسر یاسر منم برادر
بگو از خط چه خبر بیسیم چی
بگو رسیدیم به کجای معبر
عمار عمار صدام و داری یاسر یاسر منم برادر
صدا ضعیفه یکمی بلندتر
ما زیر آتیشیم شما کجایین
مگه نگفتید اگه ما نباشیم
مراقب کوچه خیابونااین
با لقمه های نون خالی ساختیم
تا شما هر لقمه ای برندارین
چشامون و دادیم تا چشماتون و
برای دنیا روی هم نذارید
ستاره های آسمون شدیم ما
تا کی می خواین که پشت ابرها باشین
از آسمون دلخوش شدین به این که
توی تراس آسمون خراشین
ستاره های آسمون شدیم ما
تا کی می خوای که پشت ابرها باشین
از آسمون دلخوش شدی به این که
توی تراس آسمون خراشین
دانلود آهنگ با صدای حامد زمانی
♫♫♫♫♫♫
۱۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۰۰
۰
۰
حدیث وصل
اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر، باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یا رضا گفتیم، معبر باز شد
اول ِ نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریه ی زن ها یکی واضح تر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر... سال ها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفره ی یک شعر آیینی دیگر باز شد
مادر از باب الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۳
۰
۰
حدیث وصل
ز صفای ضریح دم نزنید
حرفی از بیرق و علم نزنید
گریه های بلند ممنوع است
روضه که هیچ سینه هم نزنید
کربلا رفته ها کنار بقیع
حرفی از صحن و از حرم نزنید
زائری خسته ام نگهبانان
به خدا زود می روم نزنید
زائری داد زد که نا مردان
تازیانه به مادرم نزنید
*
غربت ما بدون خاتمه است
مادر ما همیشه فاطمه است
*
۱۳ مهر ۹۳ ، ۰۸:۵۶
۰
۰
حدیث وصل
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو.
۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۵۴
۲
۰
حدیث وصل
بسته است همه پنجره ها رو به نگاهم
چندی ست که گم گشته ی در نیمه ی راهم
حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است
از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجاده ی بارانی خود را نگشودم
پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم
ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را
با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را
۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۳۸
۱
۰
حدیث وصل
گفتم: دلم به سردی غم های عالم است
گفتی: بخند مسأله جدی تر از غم است
در احترام پیچ و خم کوچه های شهر
سرها برای هرچه به غیر از خدا خم است
ساقی! کجاست باده؟ که در دست عاشقان
نوشابه های بحث برانگیز زمزم است
گرمای عشق نیست، که این بوسه های داغ
تعبیر تازه از اثرات جهنم است
دارم نمی رسم به خودم - قصه را ببند-
وقتی کلاغ، پاک کن قتل آدم است!
معشوقه ها، شلوغ خیابان، هجوم گرگ
« باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۱
۱
۰
حدیث وصل